هوایی به این شدت سرد و گرفته و ابری، دو تا بچه سرماخورده و بی حال و همسری که از دیروز برای کار شهرستانه و تا چند روز آینده هم بر نمی گرده، حس و حال و حوصله ام رو برای انجام هر کاری گرفته! ژاکت به تن و پاپوش به پا چسبیدم به شوفاژ و تنها کار مثبتی که کردم، خرید و پخت شلغم برای بچه ها بوده!
تو این اوضاع شاید شروع یه بافتنی جدید خوب می شد اما تازه دیشب بافت یه پتوی نوزادی گوگولی رو تموم کردم، شستم و اتو کردم گذاشتم کنار تا تحویل صاحبش بدم. البته روزی که بافتنش رو شروع کردم صاحب نداشت و همین طوری چون از مدلش خوشم اومده بود رفتم سراغ بافتنش. کارش که از نیمه رد شد، عمه کوچیکه خواست برای سیسمونی دخترش که تازه باردار شده و منم تند و تیز تمومش کردم. حالا هم فقط دیدن فیلم و خوندن کتاب می خوام، اونم در حالت زیر پتو و چسبیده به شوفاژ!
شرایط جدید کاری شازده طوری شده که احتمالا نیمه اول هر هفته رو تهران نیست و باید سعی کنم با این مساله هم مثل باقی چیزها کنار بیام و بپذیرمش. دوست داشتم همه با هم می رفتیم یه شهر جدید، یه خونه جدید، برای یه کار جدید و کلا همه چی عوض می شد. نیاز مبرمی دارم به تغییر و تحول های درست و حسابی و حال خوب کن که اتفاق نمیافتن و امکانات به تحقق رسوندنشون هم نیست! اما شرایط فعلی یعنی بیشتر شدن کار و مسئولیت و تنهایی من! البته که امیدوارم خیر و برکت نهفته ای در این وضعیت باشه که به زودی برام آشکار بشه.
درباره این سایت